Montag, 13. April 2009

در سوگ یک خردگرای بزرگ

در سوگ یک خردگرای بزرگ
بعد از وفات تربت ما در زمين مجوی
در سينه های مردم عارف مزار ماست

حافظ

https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhVeaKicJa346nMmviY2fDIqsksy6TDtIMz6CmDDI9sofV22mq81qtLlBKTjKSJhoCwyIandR_mbgmFVoGFcRFwTVZjeF4RSLLoUgFGrCOGYShgZ9mTmJuXCSvq8l1eJtJ9PrxaINSp8Pbc/s400/Reza+Fazeli.jpg
که گفت که آن زنده ی جاوید بمرد
که گفت که آفتاب امید بمرد
آن دشمن خورشید برآمد بر بام
دو چشم ببست و گفت خورشید بمرد
انوشیروان جلال الدین مولوی
فرتور بالا نیازی به نام گذاری نیست و نمی باشد کمتر کسی است که با این چهره کم مانند ایران زمین آشنائی نداشته باشد مردی که از جهان هنرپیشگی برخاسته بود و آنچنان با فرهنگ آئین و به اندیشی(تمدن) 9000 هزار ساله میهن خود ایران آشنا بوده است که انگیزه شگفت زدگی بیشمارانی را فراهم ساخته بود مرد میهن دوست میهن پرست که تا روزهای پایانی زندگی خود دست از کار و گسترش ی خرد و خردگرائی نکشیده بود وهمواره او با دو بیماری بزرگ و سخت یک جا پیکار می کرد از یک سوی با بیماری سخت خود و از سوی دیگر با بیماری اسلام و اسلام زدگی پیکار می کرد وهیچگاه دوست نمی داشت که گاهِ ارزشمند خود را بیهوده بگذراند روزی اورا پیش دوربین  نمایشی اندوهگین و گریان دیدم گریه هایش برای درد و رنج و تهیدستی کودکان و هم میهنانش بوده است که در کشور دارای ایران زمین مردم اش در گرسنگی تهیدستی و پیکر فروشی دست و پا می زنند مرد ی که در درازای سی 30 سال دست از پیکار با تازی پرستان  اهریمن مسلمان زشت خوی نکشیده بود و براستی درد و بیماری کشور خود ایران را به درستی شناخته بود که تنها خرد و گسترش ی خرد گرائی درد بی درمان سرزمین ی بیمار و اسلام زده  ایران می باشد و هم از این روی بوده است که دشمنانش آخوند های راستین مسلمان  باورمند که همواره خواستار نابودی و کشتن او بودند که به جای او ناخواسته پسرش بیژن را در انگلستان/ لندن کشتند او خودش به ارزش  کار بزرگی را که آغاز کرده بود آگاه بود و به درستی می شناخت و خود همواره بر این باور بود که :
"

من می روم اما کار من همواره جاودان خواهد ماند
"

اگر چه او خود هر چه زودترخواستار و دوستدار آزادی و رهائی ایران زمین بوده است و خود هم می دانست که شاید روزی آزادی و رهائی ایران زمین را نبیند این چیزها برایش ارزش آن چنانی نداشته است چرا که او با پدیده ی خرد و خردگرائی سر و کار داشته است که اگر روزی مردم ایران بدانند که بی چرا زندگان نباشند و بدانند که چه کاری می کنند و برای چی این کار را می کنند آن روز او پاداش ی کارهای کرده  خود را دریافت کرده است و این همان چیزی بوده است که او سالیان  درازی از زندگی پر بار خود را برای این کار گذاشته بود. بیماری سخت او شادمانی دشمنانش را هم فراهم ساخته بود تا جائی که کسی  به نام ی اَفشاتَره در تارنمای مانی بهروز اینگونه نوشته بود که :

"

مطمئن باشید این دفعه جان سالم بدر نمی بره
"
سعدی شیرین سخن که سده های پیش پاسخ  این بی مهری های کدبان  افشاتره را داده است که در آروزی مرگ هم میهن خود و یک آدم  خردورز و خردگرای بزرگ می نشیند تا به پایکوبی بپردازد به گفته سعدی
بردر گور جنازه دشمن چو می گذری
شادی مکن که برتو همین ماجرا رود
تازی پرستان مسلمان تا چه اندازه درمانده و بیچاره هستند که آرزوی مرگ هم میهنان خودشان را می کنند اندیشه های تازی پرستان    مسلمان تاچه اندازه بی پایه است که با بودن یک آدم به لرزه در می آید نابودی و مرگ اسلام  تازی شما تازی پرستان نه به دست کدبان  فاضلی آغاز شده است که با نبودن او آئین اهریمنی و سرشار از گنداب شما دوباره زنده شود آدم های خردگرا خردورز و انسان دوست وارونه  شما تازی پرستان مسلمان خواستار مرگ هیچ آدمی نیستند و تنها و تنها با اندیشه های نادرست پیکار می کنند. اگر چه مرگ کدبان فاضلی را از یاران خود گرفته است اما در درازای این سی 30 سال در درون و برون از کشور آوای خرد و گسترش خردگرائی او در هر گوشه ائی شنیده و همواره شنیده خواهد شد و این همان چیزی بوده است که او بهای سنگینی برایش پرداخته است و او در جان های مردگان بیشمارانی خرد خردگرائی خردورزی جوانی زندگی چگونه زیستن و چگونه زندگی کردن دمیده است و یا به زبان و واژه های ی زیبا ی مولوی
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
انوشیروان جلال الدین مولوی

Keine Kommentare: