Donnerstag, 2. April 2009

من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه

من مست و تو ديوانه
 ما را که برد خانه
من مست و تو ديوانه
 ما را که برد خانه
http://sofia.icro.ir/files/news/528194/%D8%B9%DA%A9%D8%B3%20%D9%85%D9%88%D9%84%D8%A7%D9%86%D8%A7.jpg
من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پيمانه
در شهر يکی کس را هشيار نمی بينم
هر يک بتر از ديگر شوريده و ديوانه
هر گوشه يکی مستی دستی زده بر دستی
وان ساقی سرمستی با ساغر شاهانه
ای لولی بربط زن تو مست تری يا من
ای پيش تو چو مستی افسون من افسانه
از خانه برون رفتم مستيم به پيش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتی بی لنگر کژ ميشد و مژ ميشد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم که رفيقی کن با من که منت خويشم
گفتا که بنشناسم من خويش ز بيگانه
گفتم: ز کجايی تو؟ تسخر زد و گفت ای جان
نيميم ز ترکستان نيميم ز فرغانه
نيميم ز آب و گل نيميم ز جان و دل
نيميم لب دريا نيمی همه دردانه
من بی دل و دستارم در خانه خمارم من
يک سينه سخن دارم هين شرح دهم يا نه
تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می
زين وقف به هوشياران مسپار يکی دانه
انوشیروان جلال الدین مولوی

Keine Kommentare: