Dienstag, 19. Januar 2010

گوسپندان و چوپانان


گوسپندان و چوپانان

گوسپند از برای چوپان نيست
بلکه چوپان برای خدمت اوست

سعدی

.

نوشته ی پائین - گوسپندان و چوپانان - که در پیش از جنبش بزرگ و مردمی ایرانیان ، در خرداد خونین 7031 آریائی – میترائی ، برابر با 1388 تازی(عربی) ، بر(علیه) فرمانروائی اسلامی ، نوشته شده است ؛ که در لابلای دیگر نوشته ها ، پنهان بوده است ؛ که من به گونه ی ناگهانی ، این نوشته را دیده ام و اندکی هم ، بر این نوشته افزوده ام ؛ تا خوانندگان ارجمند ، از این نوشته ی کهنه ، خسته نشوند؛ اگر چه ، این نوشته از دوران دیگری سخن می گوید ؛ بهر روی(اما) ، بخشی از نادانی های شورشیان آدم کش و بی دانش ما را بازگو می کند ؛ که آنچه را که ما ، با دست های خودمان کاشته ایم ، با ناباوری، شوربختانه ، در سده ی بیستم 20 و بیست و یکم 21 ، با ارزش(قیمت) پرتاب کردن میهن مان ایران ، به لبه ی پرتگاه ، درو کرده ایم و یا به گفته ی حافظ بزرگ

هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

  1. پادشاه ی پیشین ایران زمین ، آریامهر - در پیش از شورش واپسگرای 1979 ترسائی(مسیحی ، میلادی) ، در کادوسی(قادسیه) دوم - در یکی از گفتگوهای خودشان ، با روزنامه نگاران کشورهای باخترزمین ؛ که این پرسش را از ایشان کردند ؛ که آیا در ایران شاهنشاهی ، زندانیان بیشمار سیاسی یافت می شوند ؟ ایشان در پاسخ ، به این پرسش گزارش گران و روزنامه نگاران کشورهای باختری - این سروران و پشتیبانان آرمان آدمی گری(حقوق بشر) ! - در باره ی هستی(وجود) زندانیان بیشمار ! سیاسی ، در ایران شاهنشاهی ، اینگونه پاسخ دادند که
    "

ما در ایران ، زندانیان سیاسی نداریم ، ونکه(بلکه) آدم کشان(تروریست های) زندانی داریم

"

پس از گذشت دهه ها از این سخن و دیدگاه ، هنگامی که ما ، کارنامه های دوستان دانا و نادان و دشمنان آگاه ی ایران زمین را ، در ترازوی دادگری(عدالت) می گذاریم ؛ می بینیم که ؛ کارنامه ها ی گروه های چپ ، اسلام گرایان ، جبهه ی ملی و دیگر ویرانگران ایران زمین ، آنچنان آلوده می باشد ؛ که دیگر ، جائی برای سخن گفتن ، بر جای نمی ماند . من کوچک ، هنگامی که ، این واژه های بسیار کودکانه ، ننگین و نابخردانه ی همبود گاه شناس(جامعه شناس) !!! ایرانیان بخت بر گشته ، کدبان علی اصغر حاج سید جوادی را ، در ستایش از خمینی هندی می خوانم که

[حاج+سیدجوادی.jpg]

« امام می‌آید، با صدای نوح، با طیلسان و تیشه ‌ی ابراهیم، با عصای موسی، با هیئت صمیمی ی عیسی و با كتاب محمد، و دشت‌های سرخ شقایق را می‌پیماید و خطبه‌ ی رهایی ی انسان را فریاد می‌كندوقتی امام بیاید، دیگر كسی دروغ نمی‌گوید، دیگر كسی به خانه ‌ی خود قفل هم نمی‌زند، دیگر كسی به باجگزاران باجی نمی‌دهد، مردم برادر هم می‌شوند و نان شادی شان را با یكدیگر به عدل و صداقت تقسیم می‌كنند، دیگر صفی وجود نخواهد داشت، صف‌های نان و گوشت، صف‌های نفت و بنزین، صف‌های مالیات، صف‌های نامنویسی برای استعمار، و صبح بیداری و بهار آزادی لبخند می‌زند. باید امام بیاید تا حق بجای خود بنشیند، و باطل و خیانت و نفرت در روزگار نماند»

دیگر شگفت زده نمی شوم ؛ که چرا بانو شیرین عبادی، آخوند واپسگرای مسلمان پشتیبان دست و پا بریدن ،تازیانه زدن ، سنگسار کردن آئین اهریمنی و نژادپرست اسلام ، حسینعلی منتظری را ، پدر آرمان آدمیگری(حقوق بشر) !!! می نامند و به جای نوشته ی« توضیح المسائل حسینعلی منتظری » ، پاداش(جایزه) نوبل !!! هم دریافت می کنند

[.+-+shirin-conf1.jpg] .

من کوچک

دیگر چشم داشت(انتظار) ، از مردمان کوچه و خیابان و بی شیله

پیله ی خودمان ندارم ؛ که هم چه پیشوایانی روشن اندیش و فرهیخته ائی !!! دارند و دنبال خمینی هندی راه افتاده اند . تازه گی ها ، در یک گفتگوئی ؛ که بانو سهیلا وحدتی ، با یکی از پیشوایان گروه ی بیشتری ها(اکثریت) ، کدبان مهدی فتاح پور ، انجام دادند ؛ به خوی و سرشت راستین این پشتیبانان همیشگی مردم!!! پی می بریم! ! که اینان ، درفش مردم را ، بدون مردم و بدون آگاهی و خودآگاهی بلند کردند و در تنهائی و گسستگی از مردم ، خودشان آنچنان در تنگنا های کژراهه های بینشی(ایدئو لوژیک) بسر می بردند ؛ که همواره درخت را می دیدند ، بهر روی(اما) جنگل را نمی دیدند .

بانو سهیلا وحدتی ، از کدبان مهدی فتاح پور، یکی از آدم کشان شورشیان ویران گر ، پیش از کادوسی(قادسیه) دوم ، در سال 1979 ترسائی(میلادی ، مسیحی) پرسیدند که
وحدتی: شما به اينکه در يک سازمان نظامی، در تصميم گيری برای يک

عمل قاضی و دادستان و ‏مجری يک ارگانند اشاره کردی. می‌توانی در اين

زمينه چند مثال بزنی؟

فتاپور: مثلا يکی از اعضای سابق سازمان بنام ابراهيم نوشيروان پور در

سال ۱۳۴۹ در شرايطی که ‏ارتباط تشکيلاتی با سازمان را قطع کرده بود

دستگير شد. وی در بازجويی‌هايش با ساواک همکاری ‏کرده و همه

اطلاعاتی را که داشت مطرح کرد و سپس پذيرفت که در تلويزيون حاضر

شده و به سود ‏رژيم و عليه سازمان سخن گويد. در آن دوران بر خلاف

رژيم جمهوری اسلامی برای وادار کردن ‏زندانيان به همکاری و انجام

مصاحبه عليه سازمانشان شکنجه بکار گرفته نمی‌شد و از روشهای

ديگری نظير تهديد و تطميع استفاده می‌شد. ‏


عمل وی از نظر همه مبارزان آن دوران خيانت بود. وی در سال ۱۳۵۴


توسط يکی از شاخه های ‏سازمان فداييان به اعدام محکوم و ترور

شد.

بزرگان دانا بيکسو شدند
بنادانی خويش خستو شدند

پیروز پارسی (فردوسی) بزرگوار


آری ، این سخنان ، سخنان یکی از پیشوایان آدمکش(تروریست) گروه ی آدم کشی(تروریستی) سازمان چریک های فدائی خلق ایران
می باشد ؛ که ایشان ، خودشان خستو(معترف) شدند

که ؛ دوست(رفیق) هم رزم پیشین خودشان را ؛
کدبان ابراهیم نوشیروان پور را ، به گناه ی( جرم) کناره گیری
از آدم کشی( ترور) و آدم کشتن(ترور کردن) در یک
دادگاه ی فرمایشی مردمی(خلقی) !!! خودشان - بسان دادگاه های آخوند های تبهکار مسلمان ، بویژه دادگاه ی صادق خلخالی - که برگزیده
از رای دو تا پنج کس(شخص) بود ؛ که دچار به بیماری
خون و خون ریختن بودند
به مرگ کشاندند(محکوم کردند) و با جنگ
افزار(اسلحه) نادانی خودشان ، جان هم میهن و هم

رزم پیشین خودشان را ، به این آسانی گرفتند . اکنون

تازه اینان ، برای آزادی همگان ، و بر پائی همبودگاه ی(جامعه)ا

همگانی(سوسیالیستی) ، کوشش وپیکار میکردند ؛ که

به این آسانی ، جان یک انسانی را ؛ که دیگر نمی
خواسته است ، آدم بکشد ، می ستاندند . در سرزمینی که ،

،روشن اندیشان آن ؛ آدم کشان بزرگی بسان ، مسعود و مریم رجوی ، فرخ نگهدار
مهدی فتاح پور ،علی کشتگر و دیگران می باشند ؛ که از دستان شان

خون می چکیده است ؛ دیگر نبایستی از هستی

وجود) احمدی نژاد و میر حسین موسوی شگفت زده)

1979
شد و اینگونه است ؛ که رویداد بزرگ ، بهمن بزرگ


ترسائی( مسیحی ، میلادی) پس از گذشت

سی 30 سال ، بر همگان آشکار

خواهدشد ؛ که به گفته ی انوشیروان جلال الدین مولوی


از کوزه همان برون تراود که دراوست


ما که ، از بر آمدن آفتاب ، از باختر به خاور ، ! به گفته ی

جبهه ی ملی ، شگفت زده نشدیم ؛ که خمینی هندی ، از دل

گنداب ، این تاریک اندیشان گنده گوی و اندک مایه ؛ که

نه میهن خودشان را ، و نه سرگذشت

تاریخ)کشورشان را ، و نه اسلام و نه مارکسیسم را می

شناختند ، این شورشیان بی دانش ، کشوری را که ؛ بسوی

پیشرفت های ساختاری می رفت ، با خاک یکسان کردند ،
و تا به امروز ، برای یکبارهم شده ، از پیشگاه ی مردم ایران
و خانواده های کشته شدگان ، به دست این آدم کشان (تروریست ها) سنگ دل
پوزش خواهی نکردند ؛ تازه این برگ

زرینی !!! ! از شگفت کاری ، این پشتیبانان همیشگی

مردم !!!! می باشد ؛ که پس ازگذشت سی 30 سال ، به

بیرون درز کرده است ؛ و ما بایستی ، در آینده ی نزدیک ، از
برآمدن آفتاب راستی ها و درستی ها ، به

بیرون ، روزشماری بکنیم . بانو سهیلا وحدتی ، در دنباله ی
پرسش ها ی خودشان ، از تبهکاری های(جنایت ها) - نه یک کار نادرست سیاسی - این گروه
اینگونه می پرسند
وحدتی: شما از مواردی صحبت کردی که به نظرت در رده جنايت، و نه

خطای سياسی، محسوب ‏می‌شود. شما با چه معياری اين تفکيک را انجام

می‌دهی و آيا می‌توانی موارد مشخص آن را ذکر ‏کنی.‏


فتاپور: منظور من از جنايت مواردی است که نمی‌توان آن را بر اساس

الزامات مبارزه مسلحانه و ‏مخفی و ايده های غالب در جريان های چريکی

توضيح داد. مواردی که مسئولين يا افراد معينی در اين ‏سازمانها تصميم

گيری و اقدام نموده‌اند. ‏

برجسته ترين مورد، که تاثيرات سياسی گسترده و مخربی برجای نهاد در

گيريهای سال ۱۳۵۴ در ‏درون سازمان مجاهدين خلق است. در اين جريان

برای تامين هژمونی در سازمان کادرهای سازمان ‏بسوی يکديگر شليک

کرده و هم قطاران خود را به قتل می‌رسانند. طبيعی است که غلبه در يک

سازمان از طريق قتل مخالفان تنها در شرايط يک تشکل بسته و بخصوص

نظامی ممکن است. ولی ‏آنچه در اين سازمان رخ داد، از الزامات و تبعات

اين مبارزه نبود. بلکه تصميم و عملکرد کادرهايی ‏بود که در اين سازمان

در آن زمان مسئوليت داشتند. همين اتفاق در درگيری بين دو گروه از

سازمان ‏اقليت در کردستان رخ داد که به کشته شدن ۵ تن از اعضای اين

سازمان انجاميد.

در درون سازمان چريکهای فدايی خلق تا آنجا که من در نقل قول های

شفاهی شنيدم در دو مورد دو تن ‏از اعضای سازمان که آماده ادامه مبارزه

چريکی نبوده و قصد داشتند خود را تسليم کنند، بقتل رسيده ‏اند. آقای

مازيار بهروز در کتاب «شورشيان آرمانخواه» به استناد نامه ای از علی

اکبر جعفری از ۴ ‏قتل نام می‌برد. من از نام اين افراد و چگونگی روند

اطلاع ندارم. تمامی کسانی که در آن زمان در ‏سازمان مسئوليت داشتند و

می‌توانستند اطلاعات دقيقتری داشته باشند در ضربات سال ۱۳۵۵ به اين

سازمان کشته شدند. اين تصميم بر مبنای اين منطق اتخاذ شده که اين

افراد پس از بازگشت به زندگی ‏عادی دستگير شده و پليس اين افراد را

وادار خواهد کرد که همه اطلاعات خود را بدهند و با پليس ‏همکاری کنند و

چون آنها انگيزه ای برای مقاومت ندارند به اين امر تن خواهند داد و اين

می‌تواند به ‏کشته شدن و دستگيری تعدادی از چريکها و نيروهای هوادار آن

بيانجامد. ‏

پيچيدگی اين قضيه در آنست که اين تصميم در زمانی اتفاق افتاده که

کادرهای برجسته رهبری سازمان ‏زنده بودند و دراين تصميم گيری مشارکت

داشته اند و خيلی از کسانی که از اين تصميم مطلع شده‌اند ‏آن را در آن

زمان تاييد کرده‌اند و اين مورد را نمی‌توان به عامل ترکيب ضعيف يا غير

سياسی رهبری ‏سازمان نسبت داد. البته در همان زمان هم کسانی بوده‌اند

که به تصميم اعتراض داشته‌اند. در سازمان ‏مجاهدين هم موارد مشابه‌ای

وجود داشته است.‏

مورد ديگر قتل عبدالله پنجه شاهی است که در سال ۵۶ رخ داد. دليل اين

قتل، ارتباط وی با يکی از ‏زنان چريک بنام ادنا ثابت در خانه تيمی بود.

احمد غلاميان لنگرودی که آن زمان مسئول اول سازمان ‏بود، با اين منطق

که چنين رابطه ای در صورت مطلع شدن پليس می‌تواند مورد بهره برداری

قرار ‏گرفته و رژيم عليه وجود روابط بی بند وبار در درون تيم های چريکی

تبليغ کرده و به حيثيت سازمان ‏لطمه وارد خواهد کرد و اين بی‌توجهی به

مصالح سازمان از طرف پنچه شاهی که خود از مسئولين ‏سازمان بود

غيرقابل قبول و در رده خيانت است، تصميم به اعدام او گرفته و آن را

اجرا کرد.
هنگامی که ؛ این چوپانان گنده گوی ، با دانش اندک ، خودشان را ، نگهبانان گوسپندان ! ، و نگهبانان مردم ایران و ایران زمین ! می دانستند ؛ تازه ، فرمانروای مردم ایران نبودند ؛ اکنون ، گیریم(فرض بکنیم) که ؛ اگر این پشتیبانان همیشگی مردم ایران ! ، روزی فرمانروای مردم ایران می شدند ؛ آنگاه اینان ، با مردم بیچاره ی ما ، چه ها که نمی کردند . یادم می آید ؛ آنگاه که من ، در دبیرستان بودم ، همین دروغگویان گروه های چپ مارکسیست و راست اسلامی ؛ که در دروغگوئی ، دست ژوزف گوبلز ، دستیار یهودی ستیز شماره ی دو هیتلر را ، از پشت بسته بودند ؛ که بر این باور بود که

دروغ هر چه بزرگتر باشد ، به راستی (حقیقت) نزدیک تر است

به دروغ ، این شورشیان بی دانش ، بارها می گفتند که
"

اسرائیلی ها ، زندانیان فلسطینی را ، از روی قیر گداخته – آتشین - می گذرانند(عبور می دهند)ا

"

و اینگونه ، ناجوانمردانه ، دوستان آدمکش(تروریست) مسلمان فلسطینی ، فدائیان ، توده ائی ها ، اسلام گرایان و دیگر گروه های بی خرد چپ مارکسیست را ، شکنجه می کنند ؛ و یا در دوران شورش واپسگرای 1979 ترسائی(مسیحی) در کادوسی(قادسیه) دوم ، همین گروهک ها ی نامدار و بی نام ، که با دروغ و نیرنگ ، سرزمین ما را ، به خاک سیاه نشاندند ، و با بی شرمی ، با بانگ ی بلند ، دروغ پذیرفته شده ی همگان را ، می گفتند که
"

رکس آبادان را مزگد(مسجد) کرمان را همه ی ایران را شاه به آتش کشید


"

اینان- مسلمانان تازی آئین و واپسگرای پیرو خمینی هندی- و شما -مارکسیست ها ی تهی از خرد و دور اندیشی همه ی روزگاران - به آسانی دروغ گفتید ؛ تا هرچه زودتر ، چپ های مارکسیست بی خرد و دیگر گروهگ ها ی اسلامی ، خمینی هندی را ، فرمانروای سرزمین زرتشت بزرگوار و کوروش ی بزرگ سازند ؛ تا با دار و دسته ی خمینی هندی ، شما بیشتری ها(اکثریتی ها) و توده ائی ها ، با پدر پاد( ضد) آمریکائی خودتان -خمینی هندی- هرچه زودتر ، گام به راه ی رشد نا سرمایه داری(غیر سرمایه داری) بگذارید ؛ و در راه ی « شکوفائی جمهوری اسلامی » ، به گفته ی فرخ نگهدار تهی مغز ، بکوشید ؛ تا پس از در هم آمیزی خون پاسداران ، توده ائی ها ، و فدائیان ، از این راه ، به سوسیالیسم آرمانی روسی خودتان ، به پیشوائی کیانوری و فرخ نگهدار برسید . چپ های مارکسیست ایران - بویژه حزب توده ی ایران و فدائیان بیشتری ها(اکثریت) - نه تنها پاسخی بزرگ ، به مردم ایران ونکه(بلکه) به سرگذشت(تاریخ) بدهکار هستند ؛ که سدها جوان پرشور چپ ایرانی ، به فرمان پدر پاد (ضد) آمریکائی توده ائی ها و بیشتری ها(اکثریتی ها) - خمینی هندی- به دار آویخته شدند . شما و یاران تان ، با آگاهی و یا ناآگاهی ، ایران و مردم ایران را ، به خاک سیاه نشاندید ؛ و به جای پوزش خواهی از پیشگاه ی مردم ایران ؛ هنوز ، به نام مردم درفش مردم را بلند می کنید و در خواب های بیمارگونه ی خودتان ، از ناکجا آباد دیگری ، سخن می گوئید و شوربختانه از بازی های کودکانه ی خودتان ، هنوز هم ، دست بردار نیستید؛ انگار که مردم ایران ، گوسپندان شما ، و شما بی دانشان ، چوپانان آنها هستید


نیما


Keine Kommentare: