Samstag, 25. September 2010

The funeral of a businessman / Das Begräbnis eines Geschäftsmannes / خاک سپاری یک بازرگان

The funeral of a businessman
Das Begräbnis eines Geschäftsmannes
خاک سپاری یک بازرگان


آخوندها مَگسانِ گِرد شیرینی اند
آخوندهای تازی پرستِ مُسلمانِ ایران ستیز و ایران ویرانگر؛
نه تنها مَگسانِ گِرد شیرینی اند؛ونکه -بلکه- هم مَگسانِ آزار دهنده ائی هستند که همواره از مرگ و زندگی دیگران؛زندگی آسان و ننگینِ خویش را به درازای سرگذشتِ اسلام تازیانِ تازشگر مُسلمان به ایران زمین؛بدونِ کار و کوشش می‌ گذرانند.آخوندهای تازی پرستِ مُسلمانِ ایران ستیز و ایران ویرانگر؛به آسانی می‌ توانند مردم ناآگاه؛ره گُم‌ کرده؛ساده دل و خوش باور را برابرِ فرمان های اللهِ نیرنگ بازِ تازیانِ تازشگرِ مُسلمان و آئینِ نیرنگ بازِ اسلام واپسگرای محمد تازی سَربُر و تازیانِ بادیه نشینِ بی فرهنگِ تازی آباد در 1400 سال پیش گول بزنند و هر چیزی را که خودشان دوست دارند روا -حلال- و هر چیزی را که خودشان دوست ندارند ناروا -حرام- بسازند.آخوندهای تازی پرستِ مُسلمانِ ایران ستیز و ایران ویرانگر؛نه تنها به آسانی می‌ توانند برابرِ فرمان های اللهِ نیرنگ بازِ تازیانِ تازشگرِ مُسلمان و آئینِ نیرنگ بازِ اسلام واپسگرای محمد تازی سَربُر؛به دارائی های مردم دست پیدا بکنند؛ونکه -بلکه- هم به یاری فرمان های تازی-اسلامی تازیانِ تازشگرِ مُسلمان؛زنان و دخترانِ مردم را با خواندنِ آیه های تازی نامه تازیان -قرآن عربها- و سخنان ِ بی‌ پایه و مایه پیشوایانِ تازیانِ تازشگرِ مُسلمان؛از آن خویش بسازند.چکامه پائین با فَرنام «خاک سپاری یک بازرگان» که داستانش از نوشته «کوچه» از زنده یاد؛ چکامه سرای ایران زمین بامداد «احمد شاملو» برداشته شده است؛چهره راستین و نیرنگ بازِ اسلام و آخوندهای تازی پرستِ مُسلمانِ ایران ستیز و ایران ویرانگر را برابرِ فرمان های اللهِ نیرنگ بازِ تازیان تازشگرِ مُسلمان و آئینِ نیرنگ بازِ اسلام واپسگرای محمد تازی سَربُر نشان می دهد که چرا آخوندها براستی دزد و اسلام شان هم براستی دستیار آخوندها هستند؟ا
خاک سپاری یک بازرگان

به گورستانش می بُردند
در درازای راه
بانگ بَر آورد
که ای مردم
من نمُرده ام
من زنده ام
چرا من را
برای خاک سپاری
 به گورستان می بَرید ؟   
آخوندِ مُسلمانی
بانگ بَر آورد
که ای مردم
این مردِ در گاهوک
مُرده است
و 
دروغ می گوید
که زنده است
رهگذران با شگفتی
بانگ بَر آوردند
و چاره جوئی
در خواست کردند
آخوندِ مُسلمانِ دیگری
بانگ بَر آورد
که ای مردم
این مردِ در گاهوک
بازرگانی بَس دارا
و
پولداری بَس نامدار
بوده است
بدونِ مُرده ریگ بَر
چهار گُواهِ دادگرِ مُسلمان
در پیشگاهِ دادرس دادگاه 
گُواهی دادند
که بازرگان مُرده است
آخوندِ مُسلمانِ
 پیشنمازِ شهر 
زنش را
 از آن خود کرده است
و
دیگر برادرِ مُسلمانش
دارائی اش را
اکنون
 این گبرِ نامُسلمانِ مُرده 
در برابرِ فرمانِ دادرس
و
در برابرِ چهار گُواهِ
دادگرِ مُسلمان
بانگ بَر می آورد
که زنده است
و
این بانگِ دروغینِ بازرگان
در برابرِ فرمانِ دادرس
دادگرِ مُسلمان
و
چهار گُواهِ مُسلمانِ
پاکیزه سرشت
بی ارزش است
و
اینگونه است
که ما
با فرمانِ دادرس
 دادگاهِ دادگستر 
به گورستانش آوردیم
که شایسته نیست
مُرده ائی را
به خاک نسپاریم
Poet / Dichter / چکامه سرا
Nima / نیما

Keine Kommentare: